کیارادکیاراد، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
روناکروناک، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 21 روز سن داره

روزهای رویایی....DEARM ON

همدم روزهاي مامان....

روزها به سرعت در گذرند و من غرق در دنياي با تو بودنم و پرم از لحظه لحظه هاي ناب و تكرار نشدني با تو بودن و در آرزوي اين كه اي كاش ميتوانستم تمامي اين روزها را در خاطراتم ثبت و ظبط كنم ولي افسوس كه اين يك آرزوي محال است ...ولي تمامي تلاشم را ميكنم كه با گرفتن عكس و فيلم آرشيو خاطرات كودكيت را پربارتر و پر رنگ تر كنم و ميدانم كه اين خاطرات براي خودم گنجينه اي با ارزش و شايد براي تو نيز يادگاري جالب و دوست داشتني باشد... در اين پست تصميم دارم يكي از روزهايي را برايت تعريف كنم كه با هم به قصد خريد بيرون ميريم و چون خيلي خيلي از بازيها و حركات كودكانه ات لذت ميبرم سعي كردم با چند عكس اين روزها را بياد ماندني تر كنم.....تقريبا تمامي اين ك...
27 بهمن 1392

باز هم اصفهان....

مثل ترم گذشته قرار بود كه اين ترم هم موقع امتحانات باباكورش من و شما بريم اصفهان و مهمون خونه مامان عفت جون بشيم ولي يادمون افتاد كه اين ترم خاله رعنا جون هم امتحان داره و امتحانات دكترا هم از اون امتحانات كه با وجود ما و شيطونكي مثل كياراد مطمئنا خاله رعنا جون نميتونه مثل هميشه موفق باشه بنابراين تصميم گرفتيم توي خونه خودمون بمونيم و سعي كنيم تا اونجايي كه ميتونيم به باباكورش كمك كنيم تا بتونه توي خونه هم درس بخونه ....ولي يك دفعه برنامه مون عوض شد و خاله رعنا جون گفت كه امتحاناتش پانزدهم تمام ميشه و اين طوري من و شما ميتونيم به اصفهان بريم تا بابا كورش هم دو امتحان باقي مونده اش را به خوبي بده و بياد پيش ما ...اولش يكم براي رفتن دودل بودم ...
10 بهمن 1392

قصه ديدن اولين برف....

سالهاي زيادي بود كه اصفهان برف نباريده ،  خصوصا براي ما هم كه چند سالي است كه در منطقه گرمسيري زندگي ميكنيم دوري از سرماي زمستون باعث شده كه كلا حال و هواي زمستون و باريدن برف بيشتر شبيه يك رويا بشه  حالا بعد از اين همه سال درست چند روز قبل از اينكه به اصفهان بريم يه برف سپيد زمستوني اصفهان را سفيد پوش كرد و كلي همه خوشحال بودند ...منم به مامان عفت جون گفتم حيف كاش چند روز ديرتر اومده بود تا كياراد منم اولين برفش را ميديد چون ميدونستم تا به اصفهان بريم همه برفها آب ميشه .... وقتي ما رفتيم همه برفها توي معابر آب شده بود ولي يكمي برف گوشه حياط مامان عفت جون بود كه بچه ها هم ذوق اين و داشتند كه عكس العملت را با ديدن برف ببينند و س...
10 بهمن 1392

پسر نوازنده من...

از مدتها قبل رامين كه خيلي خيلي هم دوسش داري و همش مامين صداش ميكني ميگفت خاله هر موقع كه اومديد ميخوام كياراد را با خودم ببرم آموزشگاه موسيقي ...اين دفعه يك روز لباس پوشيدي و به اتفاق رامين يا به قول خودت مامين دو تايي رفتيد آموزشگاه و من مطمئنم كه بهت خوش گذشته چون اولا بودن با رامين را دوست داري و ثانيا به ساز و موسيقي هم علاقه نشون ميدي و از شيطنت هات توي آموزشگاه و پيانو نواختنت معلوم بود كه حسابي داري خوش ميگذروني.... عمو عبد و خاله رعنا جون ،رامين ، نگار و شيدا و صبا همگي اهل موسيقي هستند و هر كدوم يكي دو سازي را مينوازند و از اونجايي كه به نظر ميرسه كه شما هم از اين علاقه ذاتي بي بهره نيستي هرموقع با بچه ها هستيم كلي از نوازندگي او...
10 بهمن 1392
1